جاناتان مرغ دریایی

چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کنی، آزاد است؟

جاناتان مرغ دریایی

چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کنی، آزاد است؟

دور شدن یا نزدیک شدن به خود واقعی

گاهی می بینم دیگه نمی خوام با اونایی باشم که می شناسمشون و می شناسنم. چقدر خودت بودن در جای ناشناس خوبه. شایدم می خوام خودم نباشم که از اون جاهایی که خود واقعیمو می شناسن، دور می شم. احساس چندگانه ای دارم. از یه طرف دلم واسه دوستام تنگ می شه و از یه طرف می بینم همین که باید برای تک تک جملاتم توضیح بدم، اذیتم می کنه و ترجیحا در جایی، اون قدر گمنام می نویسم که هیچ کس نتونه ازم بپرسه، چرا؟  

از همه خسته شدم. از ماسکهایی که به چهره زدند، حالم دگرگون می شه. چرا باید منم یکی باشم مثل اونها؟ چرا باید براشون نقش بازی کنم؟ چرا باید جایی بنویسم که می دونم اونا می خونندش؟ اصلا دیگه می خوام همین پرنده تنها باشم. پرنده ای که فقط به اوج گرفتن می اندیشه. پرنده ای که قضاوتهای دیگران تاثیری در مسیری که انتخاب کرده نمی گذاره.  

آره از این به بعد، از محیط قبلیم دور می شم و سعی می کنم بیشتر به آسمون فکر کنم. یه زمانی می خواستم بزرگترین اقیانوس ها رو کشف کنم ولی این هدف غایی نیست. آسمون نهایت نداره و من اونو می خوام..

نظرات 1 + ارسال نظر

وقتی که به جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافی است.

ای کاش بشه بالای بلاگ بنویسم، حرف از ارزش عشق، ممنوع

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد