جاناتان مرغ دریایی

چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کنی، آزاد است؟

جاناتان مرغ دریایی

چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کنی، آزاد است؟

وقتی همه چی قحط می یاد!

مثل همیشه طبقه مخصوص آزمایشگاه های بچه های دکتری و ارشد، مشغول انجام مراحل پروژه ام بودم که دیدم یه ماده ای کم دارم. زودی رفتم پیش انبار دار که سلام سلام، دستتون درد نکنه آزمایشم خوابیده، یه ذره ماده x رو به من بدید. در اومد که ای بابا تو که قدیمی هستی دیگه چرا بی اجازه استادت ماده می خوای. برو با نامه بیا. هیچی ساعت 7.5 شب کارم در اومده بود. به استاد زنگ زدم که بگم چی شده که اونم گوشی رو برنداشته و جواب سلام نداده گفت، تو جلسه مهمی ام، خداحافظ! حیرون مونده بودم چی کار کنم که، بچه ها گفتند، امشبو بی خیال شو که تا 10.5 وایسی. بیا بریم. دیدم چاره ای ندارم. گفتم باشه.  

هیچ وقت برا چند طبقه ناچیز از آسانسور استفاده نکردم. نه اینکه از این قفس فلزی بترسما، ولی همش به خودم می گم، وقتی برای کار به این سادگی بخوای راحت طلب باشی، پس موقع کارای سخت می خوای چی کار کنی؟! داشتم، آسه آسه از پله ها می اومدم پایین که تازه متوجه سر و صدای بزن بکوب سالن همایشها شدم. سرک کشیدم تو سالن که دیدم ای داد، اونجا بلبشویی هست که نگو. کلی فیلمبردار ایستاده و بچه های ذوق زده دوره لیسانس با لباس های فارغ التحصیلی و کلاه های خنده دار براشون ژست عوض می کردند. والا تو عروسیش، من این همه صدای جاز رو بلند نشنیده بودم. عجیبه که حواسم اون قدر پرت بود که متوجه این سرو صدا زودتر نشده بودم. بچه ها گفتند، بیا چند دقیقه هم اینجا بمونیم، ببینیم چه خبره که یهویی یه چیزی دیدم که نمی دونستم باید بخندم یا گریه کنم. استادم اون وسط ایستاده بود و چپ و راست با بچه ها عکس می گرفت. آها کاشف به عمل اومد که جلسه مهم و فوق سری جناب استاد که باعث شده بود حتی جواب سلام نده و زودی بگه خداحافظ چیه!! ما رو بگو چقدر وظیفه شناسی استادمونو تحسین کرده بودیم که شبا هم به مسئولیت های اداری می رسن! نگو آقا وسط جشن بودند که براشون مهم نبود آزمایشهای زنجیری ما، آخر و عاقبتش چی می شه! زودی جیم شدم تا منو نبینه و منم لازم نباشه به روم بیارم که عجب گوش درازی ما رو فرض کردند!

ولی این ماجرا کنار، آخر اون شب یه چیز دیگه بود. باید با آخرین سرویس برمی گشتیم ولی اونو اختصاص داده بودند به بچه های لیسانس شرکت کننده تو جشن. واسه من که این چیزا مهم نبود و اگه لازم بود وسط سرویس هم می نشستم ولی خب برای باقی دوستان افت کلاس بود. گفتند، پیاده بشیم با ماشین استادا که دارن برمی گردن، بریم. همین کارم کردیم.

اولش استاد خودم اومد. دیدم اگه تا صبحم دانشگاه بمونم، حاضر نیستم رخ نشون بدم و سوار ماشین این سر کار گذار اعظم بشم! بچه ها رو راضی کردم، بی خیالش بشن. خب اینکه رفت. اشکال نداره، ماشین دکتر مهربون هست. خب بچه ها با همین بریم. حالا اونا دراومدند، راه زیاده، اینم کم حرفه، بزار استاد خودمون الانا می یاد ما رو می بره! کارمندای دانشکده یکی یکی اومدند و تعارف زدن و ناز کردن از ما که نمی آییم! و اونام رفتند. حالا هی صبر کن تا استاد خوش خنده بیاد، اونم تو سرمای زمستون، زیر کوهپایه و در حالی که سگ ها تو دوردست زوزه می کشیدن و از ترس همه به هم چسبیده بودیم!

استادو که از دور دیدیم، ذوق زده، خودمونو جمع و جور کردیم. اونم نامردی نکرد، نیم ساعت تو ماشینش در فاصله 100 متری ما نشست و مثلا با تلفن حرف می زد. دیدم خیلی ضایع شدیم. به بچه ها گفتم، همین جا بکشمتون، بدمتون دست همین سگای کوه، حقتونه! خب داشتیم با همون سرویس می رفتیم، کلاس بی خود گذاشتنتون چی بود؟! همین الان زنگ بزنید با هزینه خودتون آژانس که وگرنه هر چی دیدید از چشم خودتون دیدید! بنده خداها خجالت زده که استادشون همه مونو سرکار گذاشته، زنگ زدند، که سر و کله استاد خوش خنده پیدا شد. با بدجنسی گفت، بیایید برسونمتون! با قیافه مغرورانه ای گفتیم، نمی خواد خودمون آژانس گرفتیم. گفت، اِ ، فکر کردم منتظر منید! بیایید کرایه آژانسو به خودم بدید! عجب، آب زیر کاهی این استاد بود. به رومون نیاوردیم و گفتیم، نه معطل آژانس بودیم!  

خلاصه اون شب تموم شد ولی یاد گرفتیم که استاد جماعت، آخرین گروهی هستند که باید بهشون اعتماد کنیم! حتی اگه اون یه شب زمستونی، زیر کوهپایه، نزدیک سگا و وقتی باشه که همه چی قحط اومده!    

نظرات 3 + ارسال نظر

سلام
کدوم دانشگاه درس می خونید؟

سلام
همه جای ایران شبیه هم اند. من فوقم تموم شده و خدا بخواد تا چند وقت دیگه دوره دکتریم شاید در جای متفاوتی شروع بشه.

فرزاد 1388/02/18 ساعت 01:51

بله همه جا شبیه همه
ولی به قولی سعدی
همه جا شبیه همه ولی هیچ جا به همدیگه شباهت نداره
ایشالله به سلامتی
چی می خونید؟

فرزاد جان، من اصلا این مساله هویت برام اهمیتی نداره و واسه همینم چیزی از خودم در پروفایلم ننوشتم. اجازه بده بیش از این چیزی نگم.

فرزاد 1388/02/19 ساعت 10:48

سلام
با اجازه من شما رو لینک کردم

سلام
خواهش می کنم و ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد